قراری که عاشقانه نبود



نشستیم و قسم خوردیم رو در رو به جان هم

اگر چه زهر می ریزیم توی استکان هم

همه با یک زبان مشترک از درد می نالیم

ولی فرسنگ ها دوریم از لحن و زبان هم

هوای شام آخر دارم و بدجور دلتنگم

که گرد درد می پاشند مردم روی نان هم

بلاتکلیف پای تخته فکر زنگ بی تفریح

فقط پاپوش میدوزیم بر پای زیان هم

قلم موهای خیس از خون به جای رنگ روغن را

چه آسان می کشیم این روز ها بر آسمان هم

چه قانون عجیبی دارد این جنگ اساطیری

که شاد از مرگ سهرابیم بین هفت خان هم

برادر خوانده ایم و دست هم را خوانده ایم انگار

که گاهی می دهیم از دور دندانی نشان هم

سگ ولگرد هم گاهی بلا نسبت شرف دارد

به ما که چشم میدوزیم سوی استخوان هم

گرفته شهر رنگ گورهای دست جمعی را

چنان ارواح در حال عبوریم از میان هم.

#امید_صباغ_نو


سلام بنده ی من ، چرا غصه میخوری ، چرا چشمای قشنگتو انقدر پر از اشک میکنی؟

من وقتی اینجوری می‌بینمت هزار برابر از موقعی که خطا می‌کنی غمگین تر می شم.

گاهی که دلت گرفت میای و باهام درد دل می‌کنی اما بعضی وقتا که میبینی در و باز نمیکنم همش به خاطر اینه که اونی که می خواهی رو صلاح نمی‌دونم بهت بدم و دارم یه چیز بهتر پیدا می کنم که بهت بدم و یا اگر بتونم گذاشتم به موقع ازت پذیرایی کنم و به قول خودتون سوپرایزت کنم.

پس نگران نباش؛ غمگین نباش ، چشماتو بارونی نکن ؛ 

بخند چون من عاشق تو هستم و هیچ وقت نمی خوام بهت آسیبی برسه ؛ 

تنها چیزی که از تو می خوام اینه که : مهربان باش ، دل نشکن ، دروغ نگو ، همیشه ببخش و نفرت تو دلت راه نده ، تا امیدی و بیرون کن و امید رو راه بده به دلت و همیشه بخند

هر فردایی که چشم گشودی مطمئن باش اتفاق های خوبی قراره بیفته و باور و ایمان داشته باش .

امشب با نوازش من بخواب.فرشته ها لالایی زیبایی زیبایی برایت می خوانند.


هیچ وقت آخرین ها رو دوست نداشتم

آخرین روزها، آخرین ساعات، آخرین لحظات.

آخرین ها همیشه غم انگیرن حتی اگه بعدشون شروع خوبی باشه

آخرین روزهای اسفندم همینطوره؛

غم انگیزه، چون بوی تموم شدن میده

بوی از دست دادن 

بوی آخر خط

آدم ها آخر خط و دوست ندارن حتی اگه پشت سرشون یک دنیا غم باشه

وقتی آخرش برسه یک جامونده هایی هست

یک کارای جامونده.

یک حرف های جامونده.

یک حس های جامونده.


جای تو را زن دیگری پر کرده 

زنی که من هم جای شوهرش را پر کردم

گله ای نیست من عادت دارم 

تو هم زیاد به دلت بد راه نده

مرد تو هم روزی زنی غیر از تو را دوست می داشت

مثل تو که قبل از او دلبسته ی در باز کردن من بودی

حال این شهر زیاد خوب نیست 

شهری که هیچ کدام از آدمها عشق اول هم نیستند.

آن چنانی که تو

آنچنانی که من

آنچنانی که همه آدم ها.

 

#رسول_ادهمی


مثل وقت هایی که بعد از چند ماه دنبال آهنگی گشتن ، تو تاکسی می شنویش.

مثل وقت هایی که کل خانه را زیر و رو می‌کنی برای پیدا کردن چیزی و شیش ماه بعد زیر تخت پیدایش می کنی.

مثل پوتینی که آخر زمستان حراج می خوره

مثل لباسی که تازه اندازت شده و دیگر مدلش دلت را نمیلرزاند.

مثل سفری که پنج سال قبل آرزوشو داشتی و حالا سهمت شده.

مثل کفش قرمزی که پنج سال پیش دوستش داشتی و حالا خاک می خورد بالای کمدت.

مثل وقتی که ساعت سه صبح هوای دربند به سرت میزند و شش صبح که راهی شدی لبخند هم روی لبت نداری .

مثل عکسی که برای پیدا کردنش کل آلبوم ها را ورق زدی و وقتی از سرت هوای دیدنش افتاد، لای کتاب پیدایش می کنی.

دوست داشتن های از دهن افتاده

دیدن های خیلی دیر‌

بر گشتن های بی موقع

دردی دوا نمی‌کند.

حسرت آن روزهایی که اتفاق افتادنشان معجزه زندگیت بود بر نمی گردانند.

فقط تمام زندگیت را پر از این سوال می کند:

چرا همون موقع نه، چرا حالا؟؟


بیا میخواهم رازی را بگویم.

پسر ها عروسک ندارند.!

درد دل کردن و حرف زدن بلد نیستند

نگاه کن.فقط بلدند اسباب بازی هایشان را پرت کنند!!

پسر ها اشک هم ندارند 

می‌ترسند مردیشان زیر سوال برود

می‌شنوی؟

ته صدایش گریه ای بی صداست

با یک آغوش ساده قلب هر مردی را میشود به دست آورد.

نگاهش کن

وقتی خستستوقتی مریض استوقتی دلسوزی برایش نیست.پدرت وقتی مادرت نیست چقدر پیر است.؟

میدانم از پسر ها ناراحتیمیدانم جرزنی میکنندبی معرفتندبازی بلد نیستند.

آنها تقصیری ندارند

کسی او را مثل تو ناز نکرده.گل سر به موهایش نزده.صورتش را نبوسیده.

او به جای بوسه، سیلی خورده تا یادش بماند مرد باید قوی باشد

دخترک.

پسر ها نمی‌شکنند.!


به راستی که ضعیفه بودن زن را نخواهم پذیرفت.

زمانی که مردی به نام مجنون قدرت به دست آوردن لیلی را نداشت.

زمانی که مردی به اسم فرهاد با حماقت تمام فریب رقیبش خسرو را خورد و شیرین را به دست نیاورد

و زمانی که فرهاد دیگری حتی بعد از مرگ قباد توانایی به دست آوردن شهرزاد را نداشت

و چه بگویم از قدرت زلیخا که کور شد و دست از یوسف نکشید تا به دستش آورد

و چه بگویم از منیژه که بالای چاه بیژن شبانه روز گرسنه و تشنه برای او آواز خواند و رقصید تا زمانی که بیژن نجات یافت و به وصال رسید 

عشق مال نی است که مردانه میجنگند و به دست میاورند 

نه مال مردانی که نه به کنج خانه از ترس دم از عشق نمیزنند .

 


او می‌گفت : دختر که نباید بلند بلند بخندد اونوقت میگویند سبک است

یا مثلاً نباید زل بزند در چشم کسی 

او می‌گفت : دختر یعنی آبرو پس فقط مال خودش نیست آبروی کل خانواده است .

این حرف ها حرف های دایی علی بود ‌‌‌‌و من چقدر از هم صحبتی با او لذت می بردم.

مادربزرگ اما حرف دیگری میزد 

می‌گفت : خدا برای به دنیا آوردن و بزرگ کردنش اجری بزرگ می دهد

ولی میدانی این حرف ها مرا شاد نمی‌کرد 

مثل یک توفیق اجباری برای پدر و مادر ها بود .

درست مثل اینکه به کودکی بگویی اگر مشق هایت را بنویسی برایت اسباب بازی می خرم و آن وقت کودک هم بر خلاف میل باطنی مشق های خسته کننده و نفرت انگیزش را می نوشت.

روز ها می‌گذشت و من هر روز کارهایی را به لیستی که یک دختر را سبک و خراب میکرد اضافه می کردم و کم هم نبودند ؛ حالا من ۱۸ سال دارم با لیستی طویل و خسته کننده.!

از دایی علی نه ، او خیلی سخت گیر است ؛ می خواهم از مادربزرگ بپرسم آیا عاشق شدن هم باید به لیست اضافه شود .؟؟


فکرشو بکن! سال دیگه این موقع، همه خانواده دور هم باشن.

 

صداهای جدیدی به خونواده اضافه شده باشه.

 

مجردا به عشقشون رسیده باشن.

 

متاهلا هم که منتظر بچه بودن، بچه دار شده باشن.

 

اون لبخندایی که از خونواده ها، ماه ها، شاید سال ها دور شده بود، بازم به لباشون برگشته باشه

 

بعد همین جور که صدای قهقهه میاد، به آرزوهایی که امسال کردیم

 

فکر کنیم و با خودمون بگیم:دیدی همه چی درست شد؟ دیدی الکی اینقدر حرص خوردی؟

 

امیدوارم همه در سال جدید پیش رو به آرزوهاشون برسن و هیچ دلی غمگین نباشه 


کی فکرشو میکرد عید بیاد و بوی لباس نو نیاد تو خونه هامون

کی فکرشو میکرد توی سفره های هفت سینمون 

سیب باشه ولی سلامتی نباشه

سکه باشه ولی کار و سرمایه نباشه

کی فکرشو میکرد که یه سالی بیاد که عیدشو کنار مادربزرگ تحویل نکنیم و عیدی شو از دست پدر بزرگ نگیریم 

کی فکرشو میکرد نزدیک عید بشه و دیگه پشت چراغ قرمزا رقص حاجی فیروز های سیاه و قرمز پوش رو نبینیم

کی فکرشو میکرد یه سالی همین نزدیکی‌ها بعضی از خانواده ها به جای سیب و سرکه و سمنو روی میزشون، حلوا باشه و خرما و عکس عزیز از دست رفتشون

کی فکرشو میکرد عید که بشه خیلی هامون منتظر عزیزانمون تو بیمارستان باشیم تا عیدمون رو اون ها تحویل کنند.

کی فکرشو میکرد عید بیاد و بوی سبزی پلو ماهی نیاد 

عید بیاد و دورهمی ها نیاد 

ماهی گلی توی تنگمون هم جنب و جوش قبل رو نداره، فکر کنم اونم فهمیده که دیگه عید امسال مثل سال های گذشته نیست

حالا امسال، سر لحظه ی سال تحویل ،با چشم های پر از اشک و دل های پر از اندوه از ته ته دلمون از مقلب القلوب ، حول حالنا میخواهیم تا به احسن الحال برسیم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

John Jake ثقلین NO BIMARI هدف پژوهان تبریز زنگ علوم من ویستا رایانه فروشگاه اینترنتی